به گزارش شهرآرانیوز او در خانوادهای هنردوست و اهل ادب متولدشد. پدرش مرد سیاست بود و در مجلس شورای ملی، نمایندگی مردم بم را بر عهده داشت. داریوش، اما بر خلاف پدر، موسیقی را بر سیاست ترجیح میداد. آن قدر که از جایی به بعد تحصیل را رها کرد و همان زمان که به تبع شغل پدر از بم به تهران کوچ کردند، او نیز به دنبال علاقه همیشگی اش یعنی موسیقی رفت. پدرش شاید هیچ گاه مشوق او در راه خوانندگی نبود، اما اگر به خاطر فعالیت در مجلس شورای ملی به تهران نمیآمد، داریوش نیز فرصتی برای مراوده با اهالی هنر پیدا نمیکرد.
اقامت او در تهران، به سبب شرایط مالی مناسب باعث شد تا به جای آنکه توان و تمرکزش بر غم نان باشد، بیش از هر چیز به تجربه ترانههای تازه فکر کند. نخستین رفاقت او در عالم هنر نیز با مصطفی گرگین زاده شکل گرفت و پس از آن با مجید وفادار آشنا شد. ترانه هایی، چون «شب انتظار» (شب به گلستان تنها منتظرت بودم...)، «بگو کجایی» (به سوی تو، به طرف کوی تو...)، «گلنار» و «زهره»، از جمله آثاری بودند که در نتیجه این همکاری خلق شدند. کمی بعد، گرفتگی و غم صدای داریوش رفیعی از سوی جواد بدیع زاده کشف شد.
بدیع زاده دریافته بود این جوان خوش سیمای شهرستانی، احوالی در صدایش دارد که نشئت گرفته از ریشههای اقلیمی زادگاه اوست و گرمای نفسش در اجرای هر ترانه ای، مخاطب را به خود جذب میکند. پس او را به رادیو معرفی کرد تا دهه ۲۰ و ۳۰ شمسی را به بهترین سالهای عمر کوتاه داریوش رفیعی تبدیل کند. حشر و نشر داریوش با جواد بدیع زاده رفته رفته او را به عضوی از خانواده بدیع زاده تبدیل کرده بود و اجراهایش در رادیو خیلی زود او را به نام و صدایی آشنا در میان مخاطبان عام موسیقی آن ایام تبدیل کرد.
رفیعی در شرایطی به خواندن آثار فولکلور روی آورده بود که کمتر خوانندهای در آن ایام جسارت چنین اجراهایی را داشت، اما لهجه گرم کرمانی و حزن مطلوب در صدای او، در همان نخستین آثار، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرد. رفیعی در خوانندگی، به سبک ادیب خوانساری متمایل بود و در این مسیر به درستی پیش میرفت. اسماعیل نواب صفا (ترانه سرا)، داریوش رفیعی را در سالهای اوج محبوبیت و شهرت چنین توصیف میکند: «داریوش پر از شوق و شور جوانی بود. قامتی رسا و متناسب داشت. چهره اش مصداق سبزه کشمیر بود.
با لهجه غلیظ و شیرین کرمانی سخن می گفت و صداقت و پاکی در کلامش تبلور داشت. به تازگی به تهران آمده بود و کسی او را نمی شناخت. آن جوان سبزه رو و پرشور کرمانی ماشین قرمزرنگ مدل بالایی داشت و گاه با آن در خیابانهای لاله زار، استانبول و نادری جولان می داد. کمتر کسی او را می شناخت، ولی بعد از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ که بعضی شبها در رادیو آواز می خواند، مردم به تدریج با نام داریوش رفیعی آشنا شدند. اما روزهای خوشِ زندگی داریوش دوام زیادی نداشت....»
دهه ۳۰، همه چیز برای ادامه مسیر خوشبختی و شهرت مهیا بود. موفقیت در خوانندگی را با ورزش در رشته بوکس همراه کرده بود و سرخوشانه به استقبال سومین دهه عمر خود میرفت، اما لغزش در مسیر اعتیاد به تحریک بدخواهانش، او را رفته رفته به ورطه نابودی کشاند و در نهایت سرنوشت درخشانش را به یک تراژدی دردناک تغییر داد. تزریق سرنگ آلوده به کزاز بود که در مدتی کوتاه او را به بستر دردناک بیماری انداخت و در بهمن سال ۱۳۳۷ مغلوب مرگ شد.
بیژن ترقی (ترانه سرا) در شرح آخرین روز حیات داریوش رفیعی روایت میکند: «صبح دوم بهمن بود، برف سنگینی می بارید و با اتومبیل خودمان، از جاده قدیم شمیران به سوی شهر می آمدیم، به ابتدای کوچه فردوس محل اقامت داریوش رسیدیم، دیدیم او به همراه مادرش و زن دیگری به انتظار رسیدن اتومبیلی در کنار خیابان ایستاده است.
بلافاصله توقف کردیم و از آنها خواستیم سوار بشوند تا به شهر برویم، داریوش درحالی که از درد به خود می پیچید، در کنار من قرار گرفت و با همان حال نزار گفت: بیژن این آخرین باری است که برف و باریدن برف را می بینم...» سپس به بیمارستان منتقل شد و کمی بعد در دوم بهمن سال ۱۳۳۷ در سن سی ویک سالگی درگذشت. کوروس سرهنگ زاده در ارتباط با عمر کوتاه داریوش میگوید: «او اگر جوان هم نمیمرد من مطمئن نبودم عمر زیادی میکرد چرا که همیشه میگفت: طول زندگی را رها کنید. عرض زندگی مهم است...»
«کاروان عمر» اثری مشتمل بر چهار فصل به کوشش شهرام آقایی پور است که در بخشهای مختلف آن به انعکاس محیط اجتماعی، شخصیت هنری و جزئیات آثار و ترانههای اجرا شده داریوش رفیعی میپردازد. در این کتاب متن کامل ترانهها به همراه نتهای هر ترانه برای استفاده از مخاطبان حرفهای موسیقی و آواز آورده شده است. شهرام آقایی پور در سال ۱۳۸۷ نیز اقدام به گردآوری مجموعه کاملی از آثار صوتی داریوش رفیعی کرد. این مجموعه به نام «کاروان زندگی» شامل ۹۴ اثر است که در دهه ۲۰ و ۳۰ خورشیدی از سوی داریوش رفیعی منتشر شده است.